داستان کارآفرین زنی که طلاق سد راه موفقیتش نشد

داستان موفقیت روندا جکسن، کارآفرین و طراح داخلی آمریکایی  از زبان خود او

«در آمریکا، کودکان زیادی در خانه هایی رشد و زندگی می کنند که زنان سرپرست خانوار آنها را اداره می کنند. دو پسر من هم جزو همین کودکان بودند و من احساس گناه، فشار و شرم زیادی داشتم که پسرهایم بدون حضور پدرشان بزرگ می شدند. علاوه براین دائماً در تقلا بودم که هم برای بزرگ کردن پسرهایم وقت و انرژی داشته باشم و هم هزینه های زندگی خودم و آنها را تأمین کنم. وقتی شهامت پیدا کردم تا کسب و کار شخصی خودم را راه بیندازم، توانستم از زیر فشار مالی و همچنین انزوای اجتماعی ای که به عنوان یک مادر مجرد دچار آن شده بودم، خارج شوم. کسب و کار شخصی من یک شرکت طراحی تبلیغاتی است به نام شرکت طراحی داخلی Décor.

طلاق، تبدیل شدن به سرپرست خانواده و شروع کارآفرینی

پدر و مادر من رسماً ازدواج کرده بودند و من با حضور هر دوی آنها بزرگ شدم، در یکی از شهرک های مسکونی غرب شیکاگو متولد شدم و رشد کردم.  مسیر مستقیمی به سمت موفقیت در دسترسم نبود. دانشگاه رفتم، ازدواج کردم، مشغول به کار شدم و کمی بعد پسر اولم را باردار شدم. چشم به هم نزده بودم که دیدم وارد پروسه ی طلاق شده ام. یک مرتبه و بی مقدمه، به یک زن سرپرست خانوار تبدیل شدم. هرگز تصور پیش آمدن چنین چیزی را نداشتم.

پسرم جکسن، که آن موقع پنج ساله بود، از من می پرسید چرا من و پدرش می خواهیم از هم جدا شویم. فکر می کنم من حرف دل هردویمان را زدم که گفتم: برای اینکه رابطه ای حفظ شود، هر دو طرف باید خواسته های مشترکی داشته باشند. من هیچ کداممان را از این بابت که نمی دانستیم چه می خواهیم سرزنش نمی کنم، اما این نبود که تا ابد خوش و خوشبخت باشیم.

آن زمان، من شغل فوق العاده ای داشتم که پتانسیل و امید به رشد بالایی داشت و برای یک کارخانه تولید مبلمان بین المللی کار می کردم. علاوه براین، به عنوان کار فرعی در دکوراسیون منازل و دفاتر اداری به افراد کمک می کردم. یادم هست به یک مشتری کمک کردم و دستمزدی دریافت کردم که دو برابر حقوق ماهانه ام بود. بلافاصله درک کردم که از این راه می توانم به آزادی و انعطاف برای تعیین دستمزدم برسم و در کنار آن برنامه ی زندگی ام هم دست خودم باشد. پس از شغل پاره وقتم استعفا دادم تا وارد عرصه ی کارآفرینی بشوم، و شرکت طراحی داخلی Décor را تأسیس کردم.

بحران مالی در شرکت

اواسط دهه 2000 بود که درآمد شرکتم شش رقمی شد و با احتساب خودم سه نفر در شرکت کار می کردیم. مشتریان ما عمدتاً منازل مسکونی بودند و کسب و کارمان به شدت متزلزل بود. وقتی بازار مسکن در سال 2008 سقوط کرد، بعضی ها توصیه کردند شرکت را تعطیل کنم. یادم هست که به تلفن خیره می شدم و با نگرانی می گفتم: زود باشید دیگر، زنگ بزنید. مگر آن قسمت از برنامه ی تلویزیونی چالش طراحان شبکه ی HGTV را که من در آن شرکت کردم ندیدید؟

آنموقع، به زحمت خودم و شرکت را سرپا نگه داشته بودم و وقتم بیشتر از پولم بود. عباراتی مانند نه، نمیتوانی، شاید و نباید این کار را بکنی همیشه بیشتر به من انگیزه می دادند. پس با اینکه کسب و کار خودم و رقبایم همه با مشکل مواجه شده بودند، من پافشاری کردم و شروع کردم به مطالعه و یادگیری و به کار بستن هرچیزی که می توانستم برای بالا بردن درآمدم از آن استفاده کنم.

برای بازنویسی طرح کسب و کارم از مراکز توسعه کسب و کار محلی و سازمان کسب و کارهای کوچک کمک گرفتم. در دوره های آموزش کارآفرینی زیادی از جمله دوره ی 10 هزار کسب و کار کوچک به سرپرستی گلدمن ساکس و دوره ی آموزش مدیران اجرایی دانشگاه کالیفرنیا ثبت نام کردم. پنج شب در هفته در رویدادهای شبکه سازی شرکت می کردم. و برای تک تک گواهینامه های تنوع اجتماعی-اقتصادی که شامل حالم می شد تقاضا دادم.

توسعه شرکت

بالأخره خدا خواست و تلفن دفترم زنگ خورد. یک نفر برنامه ی تلویزیونی من را دیده بود. طرف مدیر یکی از تأسیسات شرکت برادران وارنر بود و دعوتم کرد به دفترش بروم تا درباره یک پروژه صحبت کنیم. بعد از طراحی و تکمیل آن پروژه، متوجه شدم که فرصت عظیمی پیش رویم است تا به شرکت ها و مؤسسات تجاری هم خدمات ارائه کنم.

شرکت من با رزومه فوق العاده و توصیه نامه های متعدد و عکس هایی از پروژه ها که تجربه ام را ثابت می کردند، خدمات دهی به شرکت های بزرگ و موفق (Fortune 500 companies) و دولت فدرال را آغاز کرد. ما علاوه بر توسعه ی پایگاه مشتریانمان تنوع محصولات و خدماتمان را هم گسترش دادیم. این کار باعث شد درآمدمان 400 درصد افزایش پیدا کند و تعداد کارکنانمان 4 برابر بیشتر شود.

من سخت کار کرده بودم تا همه این اتفاقات عملی بشوند و 15 سال به طور میانگین هر شب تنها 4 ساعت می خوابیدم و همه چیز را از جمله زندگی مشترکم را قربانی کرده بودم تا به اهدافم برسم. پسرهایم، جکسن و متیو، مهم ترین انگیزه بخش های من هستند و من را کسی می بینند که به رؤیاها تحقق می بخشد و به وعده هایش عمل می کند. قصد دارم همیشه برای آنها همینطور باقی بمانم.

به نظر من مطلقه بودن به معنی تنها بودن نیست

هرچه شرکتم بیشتر توسعه پیدا کرد، دایره ی نفوذم هم بیشتر شد. موفق شدم همکاران و همتاهای خودم در این صنعت را دور هم جمع کنم و در رشته خودم به رهبر تبدیل شوم. این افراد نه تنها مشتری، بلکه راهنما، تشویق کننده، سفرای برند و خانواده ی ما هستند. در نهایت، متوجه شدم که طلاق من تنها باعث تغییر وضعیت تأهلم شد. به نظر من مطلقه بودن به معنی تنها بودن نیست. من بعد از طلاقم توانایی های بیشتری پیدا کردم و انعطاف پذیرتر شدم. به عنوان یک زن سرپرست خانوار، مرزهای خانواده ام را گسترش دادم و سبک زندگی ای منسجم، خلاق و مشارکتی ایجاد کردم.

برای داشته هایتان شکرگزار باشید

وقتی زندگی ام و دستاوردهایم را مرور می کنم، بابت خانواده ام، شرکتم و تمامی برکت هایی که به من عطا شده شکرگزاری می کنم. عاشق این هستم که از تجربه های منحصر بفرد و چالش برانگیزی که داشته ام صحبت کنم. به این فکر می کنم که این تجربیات چطور شخصیت من را شکل دادند و باعث شدند قوی تر بشوم. همزمان که با جاه طلبی و اشتیاق قدم های بعدی ام را مشخص و دنبال می کنم، می خواهم زندگی ام تنها در مرزهای مادر بودن یا مالک کسب و کار بودن خلاصه نشود. می خواهم پسرهایم ببینند که می توانند هر کاری را بخواهند انجام دهند و البته اینکه خانواده بر هر چیز دیگری مقدم است. شعار من این است: برای داشته هایتان شکرگزار باشید، فرصت ایجاد کنید و در مواجهه با تغییرات ترس نداشته باشید.

0 دیدگاه در “داستان کارآفرین زنی که طلاق سد راه موفقیتش نشدافزودن → خودتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × پنج =

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس